loading...

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

بازدید : 0
يکشنبه 13 ارديبهشت 1404 زمان : 11:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حا.میم

انتشارات شهید کاظمی‌به‌مناسبت تکریم و بزرگداشت روز معلم، ۷ عنوان کتاب متناسب با این روز را پیشنهاد داده است.

نشر شهید کاظمی‌معرفی کرد؛  بسته پیشنهادی روز معلم

12 اردیبهشت مصادف است با سالروز شهادت استاد مرتضی مطهری. به‌پاس گرامیداشت مقام شامخ معلم و استاد، این روز به نام معلم نام گرفته. نشر شهید کاظمی‌هم جهت تکریم اساتید و معلمان عزیز، بسته پیشنهادی از کتاب‌های متناسب با این روز را تقدیم علاقمندان کرده است.

پیشنهاد ویژه روز معلم

۷ کتاب منتخب برای اساتید و معلمان عزیز:

استاد؛ خرده‌روایت‌هایی از زندگی استاد شهید دکتر مجید شهریاری

راز چشم‌هایش؛ روایتی از زندگی مخلصانه مدیر و معلم شهید سیدجلال سجادی

حاج محمد؛ روایتی از زندگی مجاهدانه معلم استثنایی شهید حاج محمد میرزا بیگی

دوبنده خاکی؛ داستانی براساس زندگی پهلوان شهید اصغر منافی‌زاده

همیشه مربی؛ خاطرات زندگی و شهادت مربی شهید محمد عبدی

دوره‌ات نگذشته مربی؛ کوتاه‌نوشته‌های فرهنگی و تربیتی

معلم باید در خط مقدم باشد؛ گلچینی از رهنمود‌های رهبر انقلاب دربارۀ موضوع تعلیم ‌و ‌تربیت

بازدید : 0
يکشنبه 13 ارديبهشت 1404 زمان : 11:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حا.میم

چند روزی درگیر یک همایش بودم و فرصت نکردم اینجا را بروز رسانی کنم. حتی نتوانستم فکرم را جمع و جور کنم و راجع به حادثه‌ی بندرچیزی بنویسم. فقط دیدم دوباره سوگما را به هم نزدیک کرد. ایرانی‌ها، مجتمع و متحد در بلاها و مصائب اند و در شادی‌ها اما کمتر به هم دست می‌دهند. شادی‌ها گروهی شده اما هنوز سوگ و بلا؛ جمع بیشتری از ما را دور هم جمع می‌کند! جمعه هم رفتم بین نوجوانان هیات اصحاب المهدی عج غرب تهران و راجع به مطالعه، آنچه بلد بودم را بهشان رساندم. آن جا گفتم که دردِ ما دیتا و داده نیست؛ دردِ ما تنبلی و بی عملی است. و الا کسی که بخواهد بخواند؛ نیاز به کلاسِ مطالعه ندارد. دردِ جهالت و عقب ماندگی را اگر کسی در وجودش وجدان کرد، سراسیمه به سمت دانستن و کتاب‌ها می‌دود. درد این جاست که من نمی‌دانم که نادانم!

حا.میم

بازدید : 0
يکشنبه 13 ارديبهشت 1404 زمان : 11:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حا.میم

حا.میم

روز معلم را به خیلی‌ها باید تبریک بگویم. حتی آن که تخته و کلاس و منبر نداشت اما به من کلمهآموخت. حرف و ادب و درس داد. او می‌تواند حتی پدرم باشد یا مادرم یا همسرم یا دوست و رفیقم و حتی دو امامِ بزرگ انقلاب و حتی آنها که با آثارشان، راه به ماها نشان دادند. شهیدمطهری‌ها و شهید بهشتی‌ها و استاد صفایی‌ها و آیت الله حائری‌ها و امام موسی صدرها و آوینی‌ها و... خیلی‌ها به من خیلی چیزها یاد دادند. و من هزاران تقدیر و تشکر و خاکساری به آنها بدهکارم! اما خب معلمان مدرسه و مسجد و هیأت هم جای خود دارند. خانم نجاتی معلم کلاس سوم و چهارمم، خانم ابوالحسنی، خانم حسینی، آقای معینی، آقای کثیری، آقای اصفهانیان، آقای گودرزی، حاج آقا اکرمی، شیخ حسن کردمیهن که ما را از نوجوانی سال‌ها جلو انداخت، آقای زائری، آقای غضنفری، کورش علیانی ،حاج آقا مهدی زاده و... کجا و چطوری و چه وقت، حتی یک کلمه‌ی آنها را بتوانم جبران کنم؟ نمی‌توانم! اما آن معلمی‌که برای تربیتِ نسلِ ما از جان گذشت را ویژه یاد میکنم. شهید محمد عبدی سرآمدِ مربی‌ها و معلم‌‌های من بود. داستانِ او داستانِ عشق است که با گذر زمان، کهنگی ندارد و همیشه تازه است. اینکه او همیشه مربیِ ماست، نه گزاف است و نه دروغ. شهید، بعد از شهادت، دست اندرکار و فعالِ در عالم است. یاد او مانا و احترام همه‌ی معلمان و مربیانی که نام بردم یا فراموششان کردم را پاس می‌دارم و روزشان را گرامی‌می‌دارم.

حا.میم

بازدید : 0
يکشنبه 13 ارديبهشت 1404 زمان : 11:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حا.میم

دیروز گواهینامه‌ی جدید و تمدیدی ام رسید. سال ۸۳ که اولین بار گواهینامه‌ی خودرو گرفتم را یادم هست. رفتم شهرک آزمایش. صورتم کُرک و پشمی‌مختصر داشت! کتاب تاملی بر نهضت عاشورا هم زده بودم زیربغل.که اگر آنجا علاف شدم؛ بخوانمش. از همان موقع اهل همین مسخره بازی‌ها بودم. افسر که ریش و یقه و کتابم را دید؛ خنده‌ی بامزه ای زد و گفت حاجی برو یک! رفتم یک و دو و سه و پارک دوبل و... خلاصه قبول شدم. اسفند همان سال رفتم برای موتور. یادم هست ایام فاطمیه بود. پیراهن مشکی داشتم. کلی موتور سوارِ حرفه‌‌‌ای موانع را زده بودند. نوبت من که شد؛ یهو افسر با خنده‌ی بلند گفت: حاجی ببینم چه میکنی؟همه چشم‌ها به من بود. فکر کن موتوری‌های اینکاره نتوانسته بودند و مالیده بودند به قندیل‌ها. حالا منِ جوجه بسیجیِ تابلو چه میخواستم بکنم؟خلاصه پریدم پشت موتور با ناامیدی و با حسِّ اینکه چیزی برا از دست دادن ندارم؛ گاز موتور را گرفتم و تمام موانع را رد کردم! چه تشویق و هورایی کردند من را. احساس میکردم امت حزب الله را سربلند کرده اماز آن روزها بیش از بیست سال گذشته! عمری رفته! لابد بعضی از شما دوستان که الان این مطلب را می‌خوانید آن وقت‌ها در عالم ذرتشریف داشتید!!

خلاصه قدر عمر را بدان دوستم. زود می‌گذرد و‌‌ان‌شاالله خوب و پُر ثمر بگذرد.

حا.میم

بازدید : 1
يکشنبه 13 ارديبهشت 1404 زمان : 11:06
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حا.میم

دیشب در پمپ بنزین خلج آبادِ کرج یکی از نوجوانان سابقِ طلبه و نره غول‌های امروزی را دیدم. یک ماشین بزرگ و مشکی و خفنی داشت که ندانستم چی بود اصلا. از طلبگی همان اوایل در آمده بود و رفته بود دنبال کسب و کار و وضعی بهم زده بود الحمدلله. میان حرف‌ها از مشورت‌های اشتباه و دنده‌های کاذبی که چندسالی از عمرش را به حبط و هدر داده بود نالید و گلایه کرد و فحشِ یواش داد. راست می‌گفت بچه ام. کم نبودند در یک دوره ای، عده‌‌‌ای که مالِ طلبگی و کسوت حوزوی نبودند؛ آمدند و بُر خوردند و امید بستند و بعد انکشف شد که برای این راهِ سخت آفریده نشده اند. بعضی‌ها زود فهمیدند و رفتند پی کارشان. برخی دیرتر و برخی هم به نظرم هنوز نمی‌دانند مالِ چه کاری و اهلِ چه راهی هستند! من غالبا از مشورت‌های بی محابای برخی رفقا، مُعجبم! بابا چه جراتی دارند بعضی‌ها. همان وقت یک دوستِ باحالِ مجردی داشتیم که به متاهل‌ها مشورت می‌داد با ایشان کاری ندارم! دلسوز بوده لابد‌! آن متاهلِ ساده‌ی صمیمی‌را عاشقش هستم!!

حا.میم

بازدید : 0
يکشنبه 6 ارديبهشت 1404 زمان : 10:01
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حا.میم

بخش‌هایی مهم از بیانات امروز رهبر انقلاب اسلامی‌که باید برای ما درس باشد:

در زمان امام صادق (علیه الصلاة والسّلام) در تقدیر الهی ــ و نه در قضای محتوم الهی ــ بنا بوده یک تحّولی اتّفاق بیفتد به نفع ائمّه‌ی هدیٰ (علیهم السّلام). این را در روایات متعدّدی که وارد شده، انسان میفهمد. یک روایت از حضرت صادق (علیه السّلام) است که میفرماید که «اِنّ اللهَ قَدّرَ هذا الاَمرَ فی سَنَةِ سَبعین».(۱) خدای متعال این امر را، یعنی امر امامت را ــ امامتِ به معنای واقعی را ــ در تقدیر خودش برای سال ۷۰ هجری گذاشته بود. ببینید؛ وقتی که امام حسن مجتبیٰ صلح کردند با معاویه، یک عدّه‌ای می‌آمدند گله میکردند و اعتراض میکردند. حضرت میفرمودند که: «ما تَدری لَعَلَّه فِتنَةٌ لَکُم وَ مَتاعٌ الی حین»؛ این تا یک وقتی است، این موقّت است. یعنی در کلمات امام حسن مجتبیٰ (علیه السّلام) اشاره شده به اینکه این حادثه، این تسلّط کفر و نفاق، بنا نیست دائمی‌باشد؛ در تقدیر الهی این موقّت است. تا کی؟ تا سال ۷۰. یعنی طبق همین روایت، سال ۷۰ هجری بنا است هر کس از اهل‌بیت در قید حیات است، قیام کند و حکومت را به دست بگیرد، و امامت واقعی تحقّق پیدا کند. بعد حضرت میفرمایند: فَلَمّا قُتِلَ الحُسینُ علیه السلام اِشتَدَّ غَضَبُ اللهِ عَلی اَهلِ الاَرضِ فَاَخَّرَهُ اِلی مِئَةٍ وَ اَربَعین؛ یعنی حادثه‌ی کربلا، این بی‌اعتنائی مردم به مبانی دینی، این اِعراض آنها، اثرش این بود که این تقدیر الهی عقب افتاد تا سال ۱۴۰. ۱۴۰ زمان امام صادق (علیه السّلام) است دیگر، که حضرت [سال] ۱۴۸ از دنیا رفتند. این را شیعه میدانستند. یعنی خواصّ شیعه میدانستند. لذا مثلاً در یک روایتی دارد که زُراره به اصحابش ــ زراره که خب جزو نزدیکان است ــ میگوید لا تَری عَلی أعوادِها اِلّا جعفراً؛ (۲) اعواد، [یعنی] پایه‌های منبر، منبر خلافت؛ یعنی من جعفر را دارم میبینم که روی این منبر خواهد نشست. این [جور] است. یا در یک روایت دیگر باز همین زراره ــ چون زراره ساکن کوفه بود ــ پیغام میدهد به حضرت صادق (علیه‌ السّلام) و عرض میکند که یکی از دوستان ما از شیعیان مقروض شده و طلبکارها دنبالش هستند. او هم برای اینکه پول ندارد، گذاشته از شهر رفته، آواره شده. اگر این قضیّه، یعنی قضیه‌ی خلافت، تا همین یکی دو سال بنا است انجام بگیرد ــ در روایت، هذا الأمردارد؛ [یعنی] اگر این قضیّه بنا است همین یکی دو سال انجام بگیرد ــ خب این [شخص] باشد تا شما بیایی سر کار، و قضایا حل میشود؛ امّا اگر طولانی است، رفقا پول جمع کنند و قرض او را بدهند. (۳) یعنی کسی مثل زراره منتظر بوده که در همین یکی دو ساله مسئله تمام بشود. اینکه شما می‌بینید می‌آیند خدمت حضرت صادق و مدام میگویند آقا، چرا قیام نمیکنید، [چرا] قیام نمیکنید، ناشی از این است که منتظرند؛ [یعنی] یک چیزی شنفته‌اند، یک مطلبی به گوششان رسیده. بعد دنباله‌ی همان روایت که [سال] ۱۴۰ را معیّن فرمود، فرمود: شما افشا کردید، خدا عقب انداخت. یعنی اگر شیعیان دهنشان قرص بود و افشا نمیکردند، شاید همان وقت قضیّه تمام میشد؛ و شما ببینید تاریخ چقدر تغییر پیدا میکرد! اصلاً مسیر بشر یک مسیر دیگری میشد و امروز دنیا، دنیای دیگری بود. یعنی کوتاهی‌های ما، یک جا دهن‌لقّی‌مان، یک جا کمک نکردنمان، یک جا اعتراض کردن بیخودی‌مان، یک جا صبر نکردنمان، یک جا تحلیل غلطی که از اوضاع میکنیم، گاهی تأثیر میگذارد ــ [آن هم] تأثیرات تاریخی ــ یعنی این‌جور مسیر را عوض میکند؛ لذا خیلی باید مراقبت کرد.

بازدید : 1
يکشنبه 6 ارديبهشت 1404 زمان : 10:01
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حا.میم

کمی‌این پا آن پا کردم تا احوال‌پرسی خانم‌ام با دختری که پوشش نصف و نیمه‌ای داشت تمام شود. وسط پیاده‌رو و در آن حالت، با خودم کلنجار می‌رفتم که این دختر کیست. ثریا چرا این همه با او خوش و بش می‌کند. بالاخره تمام شد. پیش از این که من چیز بپرسم، خانم‌ام گفت "می‌دونی کی بود؟" گفتم نه. چطور مگه؟ گفت: "دختر حاج آقای محمدی بود. خدا رحمت کنه باباش رو. تا اون زنده بود دختراش از خونه بیرون نمی‌اومدند. حالا باباش مرحوم شده و می‌تونه بیاد بیرون" حاج آقای محمدی (لقب واقعی‌اش نیست) پدر بسیار سخت‌گیری بود. عقیده داشت فضای فرهنگی جامعه آلوده است و دخترهای‌ش (سه دختر داشت) نباید به بیرون بروند. آن‌ها فقط تا کلاس سوم به مدرسه می‌رفتند و الباقی را باید در خانه می‌ماندند و درس می‌خواندند. رفت و آمدهای آقای محمدی بسییار محدود و البته سرشار از پروتوکل‌های جنسیتی بود. در این رفت و آمدها زن‌ها و مردها همدیگر را نمی‌دیدند؛ حتی به اندازه یک سلام و احوال‌پرسی. تلویزیون کوچک آقای محمدی تنها برای تماشای اخبار، تا حدی برنامه‌های کودک (آن‌هم با نظارت کامل)، و مناجات‌خوانی‌های دَمِ افطار ماه رمضان روشن می‌شد. رستوران، پارک، شهربازی، و هر چیزی که لازمه‌اش حضور در محیط‌هایی باشد که مردان و زنان دَر هم‌اند، ممنوع بود؛ تا چه رسد به سینما و تئآتر و کنسرت. معمولا در جامعه‌شناسی به این سبک زندگی‌ها، "انزواطلبی فرهنگی" گفته می‌شود. یعنی زندگی کردن در میان مردمان یک شهر بدون برقراری ارتباط معنادار با آن‌ها و بدون استفاده بردن از فرآورده‌های فرهنگی و تکنولوژی‌های جدید. کسانی که این‌گونه زندگی می‌کنند جامعه را خطرناک می‌دانند و از هر ارتباطی با دیگران می‌ترسند. تا آقای محمدی خدابیامرز، زنده بود، راه دور و نزدیک این بچه‌ها منزل خاله‌شان بود که بر اساس همان آئین‌نامه‌های پیش‌گفته انجام می‌شد و گاهی هم می‌رفتند حرم و یا مجالس مذهبی. شاید به همین دلیل بود که این بچه‌ها هیچ دوست نزدیکی نداشتند. خانم‌ام که با دیدن ریحانه تعجب کرده بود، می‌گفت " این همه تغییر باورت میشه ؟ با این لباس داره توی صفائیه می‌چرخه!" بچه‌هایی که با سخت‌گیری‌های شدید، تربیت می‌شوند لزوما آن‌گونه نمی‌شوند که پدر و مادر می‌خواهند. این سخت‌گیری‌ها می‌تواند نتیجه‌های کاملا برعکسی داشته باشد. این بچه‌ها در آینده ممکن است به "پرخاشگری پنهان"، "ناتوانی ارتباط با دیگران"، "داشتن ذهنیت‌های قالبی"، "فقدان تفکر انتقادی"، "گرایش به افراط"، "تعصب و انحصارگرایی"، و "ناتوانی در بروز احساسات طبیعی مانند شادی، غم، عشق، و ناراحتی" مبتلا شوند. سخت‌گیری در تربیت، "اصل رابطه‌ی عاطفی" میان فرزندان و پدر و مادر را تهدید می‌کند. نتیجه‌اش این می‌شود که بچه‌ها به محض این که بتوانند، از پدر و مادر خود گریزان می‌شوند. راهشان را کج می‌کنند. مثل ریحانه‌ی داستان ما. او حالا توانسته بود دور از چشم پدر مرحومش، خودش باشد. چیزی را زندگی کند که دوست دارد. ولی او مهارت کافی برای زیستن در میان مردم را ندارد. به اندازه کافی بلد نیست دوستی کند، با دیگران ارتباط برقرار کند، بلد نیست ابراز عشق کند؛ و بلد نیست خود را از تهدیدهای این شهر در امان بدارد.

مهراب صادق‌نیا

بازدید : 1
چهارشنبه 2 ارديبهشت 1404 زمان : 9:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حا.میم

حا.میم

کتاب فوق العاده‌‌‌ای که معمولا خیلی‌ها توصیه اش می‌کنند. روایتی از روزگار و خاطرات زنانی که در اتحاد جماهیر شوروی در جنگ جهانی دوم جنگیدند و بعد در این کتاب، از لطمات و کابوس‌ها و بیچارگی‌های بعد از جنگ گفته اند. دردآور و بهت آور و جاهایی هم باورنکردنی. به چه درد می‌خورد خواندن این کتاب‌ها؟ اولا تاریخ است. عبرت و آشنایی است. ثانیا فهم این مسأله که جنگ بلاست. برای همه. برای زن‌ها بیشتر. برای کودکان بیشتر. برای خانه‌ها. زندگی‌ها. طبیعت. موجودات زنده. درختان و...

بازدید : 2
چهارشنبه 2 ارديبهشت 1404 زمان : 9:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حا.میم

حا.میم

کریستین بوبن متن‌های ادبی و فاخر و نگاه‌های ویژه کم ندارد. اگر عاشق چنین نگاه و متن‌هایی هستید؛ کتاب‌هایش را بببینید.مثلا کتاب " رفیق اعلی" یش از بهترین‌هاست. در بخشی از متن‌های ادبی این کتاب آمده: آدم‌هایی هستند که دوست داریم دائما حرف بزنند، که صدایشان تا آخر دنیا ادامه داشته باشد. شنیدن صدایت را دوست داشتم. دوست داشتم افت و خیزهای نفست، آن تارِ صوتیِ آفتابیِ صدایت را بشنوم...

بازدید : 1
چهارشنبه 2 ارديبهشت 1404 زمان : 9:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حا.میم

مجموعه‌‌‌ای جالب و جمع و جور شامل داستان‌هایی کوتاهِ مرتبط با حاج قاسم سلیمانی. خواندنی است. و حتی برای نوجوانان هم خوب است. البته داستان‌ها کم و بیش زاییده‌ی تخیل نویسنده‌هاست؛ اما مرورش خالی از لطف نیست.

حا.میم

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 2
  • بازدید کننده امروز : 3
  • باردید دیروز : 12
  • بازدید کننده دیروز : 13
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 42
  • بازدید سال : 3496
  • بازدید کلی : 3521
  • کدهای اختصاصی